آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

هفته بیست و دوم

تا الان که همه چیز عالی بود و اصلا اذیت نشدم فقط جدیدا چند روزه که رونم خیلی درد میکنه و اصلا شبا نمیتونم بخوابم.اندازه دور شکمم 85 و وزنم 55 کیلو شده.پسر گلم عاشق لگدهاتم و وقتی بهم لگد میزنی ی دنیا عشق میکنم.عاشق شیر موزی و وقتی شیر موز میخورم کلی لگد بارونم میکنی.آریانای عزیزم منو ببخش که واست سیسمونیت رو نخریدم.آخه خیلی تنهام یکی هم نمیگه برم پیش زهرا تنهاس و کمکش کنم.از هر کسی هم چیزی میپرسم ی چیز میگه.یکی میگه اینو بخر یکی میگه اونو نخر یکی میگه الان نخر و . . . . .خلاصه موندم و نمیدونم چیکار کنم.تصمیم گرفتم به حرف کسی اهمیت ندم و واسه پسر نازم هر چی عشقم میکشه بخرم.دکتر که میرم تا صدای قلبت رو گوش بدم ماشالله همش وول میخوری ...
25 خرداد 1393

هفته بیست و یکم

جواب سونوگرافی رو به دکترم نشون دادم و گفت خداروشکر همه چیز خوبه و بچه سالمه و از زایمانم پرسیدم و گفت اگه بخوای اینجا زایمان کنی باید بری بیمارستان امام علی چابهار که توش خیلی کثیفه و مثل افغانستان میمونه.گفت حالا برو بیمارستانش رو ببین بعد تصمیم بگیر.اگرم میخوای جای دیگه زایمان کنی فقط تا قبل هفته 32 میتونی سوار هواپیما بشی.نگرانم خدایااااااااااااااا ...
25 خرداد 1393

هفته بیستم

خیلی خوشحالم که تو هفته بیستم و نصف رو سپری کردم. تا امروز که خیلی زود گذشت امیدوارم به بعد هم زود بگذره تا پسر نازم رو بگیرم بغلم و بوش کنم و لذت ببرم.  4 آذر وقتی از خواب بیدار شدیم دیدیم موتور دوست بابایی رو که قرض گرفته بودیم رو دزدیدن.کلی ناراحت شدیم و همه جارو گشتیم ولی پیداش نکردیم 8 آذر تولدم بود و این بهترین تولد زندگیم بود چون پسر نازمم پیشم بود تو دلم تو وجودم خدایا شکرت.خدایا ممنون که ی پسر سالم و سلامت بهم دادی . شب تولدم رفتیم چابهار(منطقه آزاد) و واسه پسرم لباس 5 تیکه و ی استیکر سه بعدی و ی تفنگ خریدم. الهی قربون پسرم بشم من.عزیز دل مامان بعضی روزها خیلی لگد میزنی ولی بعضی روزهاهم اصلا لگد نمیزنی و کلی مامان رو نگرا...
25 خرداد 1393

اولین تکونای گل پسرم

28 آبان 90 که وارد هجده ماهگی شدم لگدای پسر نازم رو حس کردم. خیلی احساس خوبیه.اصلا نمیشه توصیفش کرد.پسرم توی قرعه کشی که کردم اسمت آرمین درومد ولی همه میگن اریانا بهتره خودمم که آریانا دوست داشتم پس قرار شد اسمت رو اریانا بزاریم و وقتی اسمت رو بهت گفتم همون لحظه دوتا لگد بهم زدی. ای جوووووووووووووونم عزیزم ...
25 خرداد 1393

تعیین جنسیت(پنج ماهگی)

تا الان همیشه فشارم 10 روی 6 بوده و هیچ حالتی هم ندارم فقط به بوی تخم مرغ و مرغ حساس شدم و اوغ میزنم.1 آذر رفتم دکتر و صدای قلب نازت رو با بابایی شنیدیم و دکترم گفت این صدای قلب مال پسره و من حدس میزنم پسر باشه.واسم سونو نوشت و بعداظهر رفتیم چابهار توی کلینیک سینا تا سونوگرافی تعیین جنسیت کنم.خیلی محیط کثیف و بدی بود و من باز دوباره دلم گرفت و گریه کردم.خدایا چرا اینجا اینجوریه؟!یعنی من باید تو این محیط کثیف سونو بدم؟خدایا چرا من باید اینجا زندگی کنم؟و . . . . خلاصه کلی ناشکری کردم و بغض داشت خفم میکرد.نوبتم شد و رفتم توی اتاق.وسط اتاق پرده زده بودن که پشت پرده سونوگرافی میکردن و این ور پرده ی یارو جواب سونو رو مینوشت.وای خدایا دارم دیو...
25 خرداد 1393

چهار ماهگی گلک مامان

جیگر طلام خیلی خیلی دوستت دارم امیدوارم سالم و سلامت باشی و جات تو دل مامانی تنگ نباشه و بتونی راحت وول بخوری. گلکم از همون اول حست میکردم و به هر کی گفتم هیچ کسی باور نمیکرد از همون اول سمت راست شکمم ی چیزایی مثل ضربان نبض احساس میکنم روزی دو سه بار مثل نبض میزنه و عمه جونم میگه حتما نی نیت دختره.واسه من فرقی نمیکنه جنسیتت چی باشه فقط سالم و سلامت باش نی نی کوچولوم.البته چرا دروغ بگم خیلی دوست دارم نی نیم دختر بشه چون از بچگیم همه میگفتن تو حتما ی دو قلو دختر میاری منم از همون موقع تو رویای دختری با دامن چین چینی ام.ههههههه بابایی هم تو خونوادش همه پسرن و اصلا آبجی نداشته.اونم دوست داره تو دختر باشی ولی فک کنم دروغ میگه و ته دلش عاشق پسرههه...
25 خرداد 1393

دو ماهگی(اولین سونوگرافی)

دکتر گفته قرص آهن بخورم و اگه تهوع داشتم ب 6 بخورم که من هیچ حالتی ندارم.20 شهریور رفتیم شمال خونه فاطممون.من کلی لکه بینی داشتم و میترسیدم ولی بیشتریا میگفتن طبیعیه و دکترم هم گفت موردی نداره.5 مهر 90 رفتم سونوگرافی تا نی نی خوشگلم رو ببینم.البته کلی هم استرس داشتم و میترسیدم و همش واسه سلامتی نی نی نازم دعا میکردم.دکتر نی نی خوشگل و سالمم رو بهم نشون داد و من خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم و صدای قلب ناز نی نیمم شنیدم و اشک تو چشام جمع شد.دکتر گفت 9 هفته و چهار روزمه.خدارو شکر که همه چیز خوب بود و نی نیم سالم و سلامته.خدایا مرسی.دوستت دارم ...
25 خرداد 1393

خدایا شکرت

نی نی گلیم بزار از همون اول واست تعریف کنم. روز عقد خاله فاطی سر سفره  مامانم شنیده بود که(حسن) بابایی به عمش گفته بود منم از آبجیه فاطمه خوشمم اومده و . . . خلاصه بعد مراسم خانواده ی بابایی گیر دادن که بیان خواستگاری. هر چی می گفتن ما قبول نمی کردیم. منم خیلی کوچیک بودم.اصلا هم به ازدواج مخصوصا با حسن فک نمی کردم.اون موقع من سوم دبیرستان بودم.اوج شیطنتم بود. خاله فاطی هم هی میومد خونمون و از بابایی تعریف می کرد و می گفت گفته یا زهرا یا هیچ کس.من تا ده سال دیگه هم بگن وایستا وایمیستم. رو مخمون بودن. بابامم اصلا راضی نبود و همش می گفت هر کسی دیگه ای رو که بگی خودم واست میرم خواستگاری و اوکی میکنم ولی اسم زهرارو نیار م...
25 خرداد 1393