آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

دوماهگی ناناز مامان

وای خیلی سخته ببرمت و پاهای کوچولوت رو نگه دارم تا واکسنتو بزنه.چند روزه همش استرس دارم و میترسم.بابایی هم که کلا با امپول مشکل داره و شدید میترسه و طاقت دیدن زجر کشیدنت رو نداره.من بیچاره باید خودم تنها ببرمت.صبح ساعت نه با همسایمون (نفیسه) که یه دختر پنج ماهه خیلی خوشگل داره بردیمت مرکز بهداشت.نفیسه خیلی کمکم کرد.خیلی میترسیدم.خلاصه اول قطره فلج اطفالتو خوردی و بعد من پاهای نازتو نگه داشتم و خانمه دوتا واکسنت رو زد و تو فقط کمی گریه کردی.الهی بمیرم مامانم.وزنت ٦کیلو و ٢٠٠ گرم و قد رعنات ٥٨ سانتی متر بود.   ...
28 خرداد 1393

اسباب کشی به تهران

هورااااااا بالااخره می خوایم از این شهر بریم.خیلی خوشحالم.خدارو شکر.پسر گل مامان توی اسباب کشی حسابی اذیت شدی.ماهم دست تنها بودیم خیلی سخت بود.غریب بودن خیلی سخته عزیز دل مامان.ماشینمون رو فروختیم چون باید از چابهار تا تهران با ماشین میرفتیم که چون تنها بودیم و جاده هم همش بیابونه واسمون خیلی سخت بود.ترسیدیم تو هم خدا نکرده مریض بشی.واسه همین ماشینمون رو فروختیم و بارمون رو فرستادیم و خودمون هم با هواپیما رفتیم تهران خونه ی دختر خالم تا بارمون برسه.آقاجون(بابای مامان)هم واسه این که ما اذیت نشیم و با تو نریم دنبال خونه واسمون خونه ی دوستش رو ندیده قولامه کرده بود و واسمون گرفته بود.دست بابای گلم درد نکنه.با اینکه از ما خیلی دورن از دور هوای م...
28 خرداد 1393

پستونک مکیدن

عزیز دلم چون خیلی خیلی شیر میخوری و شبها هم اصلا نمی خوابی و کلی شیر می خوری.تصمیم گرفتیم بهت پستونک بدیم.مادر شوهر و خاله جون کلی اصرار کردن که بهت ندیم چون دندونات کج در میاد و . . . . . . ولی ما توجه نکردیم و بهت پستونک دادیم.تا گذاشتیم دهنت سریع میک زدی.الهی قربونت بشم با پستونک ناز تر شدی قربون پسر نازم بشم من ...
28 خرداد 1393

اومدیم خونمون

نفسیه مامان بیست روزگیت اومدیم تهران خونه ی دختر خالم و عزیز جون رفت چین و ماهم اومدیم چابهار خونمون.حالا که مامانم رفت خیلی تنها شدم و تنهایی از پس کارات بر نمیام و نمی تونم ببرمت حموم.میترسم..پسر گلم کلی اذیت شدی.مارو ببخش عزیزم.با قطار اومدیم تهران و از تهران با هواپیما اومدیم چابهارپسر نانازم قشنگ میتونی گردنت رو نگه داری.آفرین پسر قهرمان منروی دستاتم بلند میشی و شنا میزنی.ماشالله پسر کوچولوم ...
27 خرداد 1393

آرمین اومد به خونه

فردای بعد از زایمانم مرخص شدم و اومدیم خونه ی خاله فاطمه.راستی پسر نازم اسمت رو ثبت احوال نزاشت که بزاریم آریانا گفتن آریانا اسم دختره واسه همین اسمت رو گذاشتیم آرمین.تو دوران بارداریم همش آریانا صدات میزدم.چه کنیم دیگهههههه ...
27 خرداد 1393