هورااااااا بالااخره می خوایم از این شهر بریم.خیلی خوشحالم.خدارو شکر.پسر گل مامان توی اسباب کشی حسابی اذیت شدی.ماهم دست تنها بودیم خیلی سخت بود.غریب بودن خیلی سخته عزیز دل مامان.ماشینمون رو فروختیم چون باید از چابهار تا تهران با ماشین میرفتیم که چون تنها بودیم و جاده هم همش بیابونه واسمون خیلی سخت بود.ترسیدیم تو هم خدا نکرده مریض بشی.واسه همین ماشینمون رو فروختیم و بارمون رو فرستادیم و خودمون هم با هواپیما رفتیم تهران خونه ی دختر خالم تا بارمون برسه.آقاجون(بابای مامان)هم واسه این که ما اذیت نشیم و با تو نریم دنبال خونه واسمون خونه ی دوستش رو ندیده قولامه کرده بود و واسمون گرفته بود.دست بابای گلم درد نکنه.با اینکه از ما خیلی دورن از دور هوای م...