آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

پنج ماهگی و سفر به چین

حسابی شیطون بلا شدی نفسم.همش میخندی و خنده رویی.واسه پاسپورتت اقدام کردیم تا بریم چین پیش آقا جون و مامانی.هورااااا.آقا جون تا حالا ندیدتت.مامانی موقع زایمانم ایران اومده بود و تا بیست روزگیت حسابی بهم کمک کرد.دست مامان گلم درد نکنه.بابایی هم سخت دنبال کارامونه تا بریم.خلاصه من و خاله با دوتا بچه حسابی اذیت شدیم.دست تنها هم بودیم.پویا توی فرودگاه همش میدوید این ور و اون ور و منم همش مشغول شیر دادن و خوابوندنت بودم.خیلی سخت بود.بلیطمون دو سفره بود و همه توی هواپیمامون چینی بودن.چینیهاخیلی مهربون بودن.موقع بلند شدن هواپیما یهو پستونکت رو از دهنت انداختی بیرون و رفت ته هواپیما.ده مین دنبال پستونکت گشتیم تا پیداش کردیم.ههههه.مهموندار بهمن و خاله...
28 خرداد 1393

سه ماهگی عشق مامان

سه ماهگیت مبارک پسر نازم.ماشاالله حسابی بزرگ شدی و به سمت راست غلت میزنی و کلی ذوغ میکنی.الهی قربونت برم من.ناناز مامانی.وزنت هفت کیلو دویست گرم و قدت شصت و پنج سانتی متره.خیلی شاد و شنگولی و همش میخندی.با دستای کوچمولت عروسکات رو میگیری. ...
28 خرداد 1393

عزیز دلم دوماد شد

اقا جون اصرار داشت که ختنت نکنیم و بزاریم هر وقت از چین اومدن اونوقت ختنت کنیم تا یه مراسم بزرگ واست بگیریم.ولی اون موقع تو خیلی بزرگ میشدی و ختنت مشکل بود و اذیت میشدی.من با کلی تحقیق تو نت و سوال از همه به این نتیجه رسیدم که بهترین موقع ختنه دو سه ماهگیه که بچه کمتر اذیت میشه چون حرکت نمیکه و راه نمیره.خلاصه من و بابایی عزممون رو جزم کردیم و رفتیم شمال خونه ی خاله فاطمه.به همراه مامان بزرگ و عمومحسن و بابایی رفتیم تا پسر نازم رو ختنه کنیم.دکترت خانم بود و من و بابایی رو نزاشت بمونیم توی اتاق مامان بزرگو عمو محسن توی اتاق پیشت بودن.تا دکتره پوشکت رو باز کرد شما لطف کردی و روش جیش کردی.هههههههه.به دکتره گفتم حسابی بی حسی بهت بزنه تا ...
28 خرداد 1393