آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

نه ماهگی و جشن دندونی

ميخواستيم همون دو ماه بيش كه دندون دراوردي واست جشن بگيريم ولي عزیز جون نزاشت و گفت بزارين ما از چین بيايم اونوقت .چون واسه ختنت نبودن دوست دارن واسه جشن دندونيت باشن.ماماني واست يه ديگ بزرك اش دندوني خيلي خيلي خوشمزه پخت.يه عالمه مهمونم دعوت كرديم و خونه ي خاله فاطمه رو تزيين كرديم و اونجا جشنت رو گرفتيم.در حال حاضر دوتا دندون پايين و يكي بالا داري. (متاسفانه عکس های جشن دندونیت از توی هارد اکسترنال یهویی پاک شد و هر وقت ریکاوری کردم عکسات رو ب این پست اضافه می کنم) ...
31 خرداد 1393

هشت ماهگی

آقا جون و مامانی از چین اومدن تا واسه همیشه ایران زندگی کنن.خیلی خوشحالم که مامانم و بابام پیشمن.خیلی سخت بود.تو دورانی که تو توی دلم بودی و مامانی نبود خیلی سخت گذشت.خیلی تنها بودم.حالا مامانی پیشمون اومده و خیلی خوشحالم.هورااااا.سه چها روز بعد از اومدن مامانی و آقا جون یهویی حسابی تب کردی و تبت خیلی بالا بود و کلی نگران شدیم.مامانی تا صبح بیدار بود و از تو مراقبت میکرد.دکترت گفت ویروس گرفتی.همش اسهال میشدی و اینقدر که آب بدنت رفته بود و اسهال کرده بودی دیگه نایی نداشتی و همش افتاده بودی و خیلی لاغر شده بودی.همه ی لباسات واست گشاد شده بود.خدایا همهی مریضارو شفا بده و مراقب همه ی بچه ها باش.ایشالله هیچ بچه ای مریض نشه.خدا جونم بهم صبر بده.هم...
31 خرداد 1393

شش ماهگی

وزن شش ماهگیت ٦.٩٠٠ و قدت ٧٤سانتی متر.دکترت گفت نسبت به ماه های دیگه وزن گیریت خوب نبوده و ماه دیگه باید دوباره ببرمت تا وزنت رو چک کنه.غذای کمکیت رو هم شروع کردم.جیگر من دیگه بزرگ شدی و باید کم کم بهت غذا بدم.خیلی حس خوبیه که واست غذا میپزم. با کمک نفیسه واست حریره بادوم درست کردیم و خیلی با اشتها خوردی. من و بابایی کلی ذوغیدیم.فدای خوردنت بشم من.این اولین حریره ای بود که میخوردی.خیلی دوستت دارم. ...
31 خرداد 1393

قصر یخی

گل مامان قصر یخی خیلی قشنگ بود.ی ازدها از پایین کوه تا بالای کوه بود که باید از دهنش میرفتیم تو و توی دل ازدها فک کنم نزدیک بیست تا پله برقی خیلی بزرگ بود و از دم ازدها باید پیاده میشدیم و به جایی میرسیدیم که ی سد بود و روی سد تا نوک کوه تله کابین بود.ما قایق سوار شدیم و توی راه مناظر خیلی خیلی قشنگی دیدیم و ی آقاهه توی ارتفاع خیلی خیلی بالا تا جایی که با چشم به زور میدیدیمش روی ناب راه میرفت.بعد ی مسافت طولانی که با قایق رفتیم رسیدیم به جنگل و بعد کلی پیاده روی و کوهنوردی به ی جایی رسیدیم که یه عالمه چیزای خوشگل داشت و ماهم کلی خرید کردیم و با خاله جون لباس سنتی چین رو پوشیدیم و عکس انداختیم و بعد یه عالمه آهو دیدیم و بهشون غذا دا...
31 خرداد 1393