آقا جون و مامانی از چین اومدن تا واسه همیشه ایران زندگی کنن.خیلی خوشحالم که مامانم و بابام پیشمن.خیلی سخت بود.تو دورانی که تو توی دلم بودی و مامانی نبود خیلی سخت گذشت.خیلی تنها بودم.حالا مامانی پیشمون اومده و خیلی خوشحالم.هورااااا.سه چها روز بعد از اومدن مامانی و آقا جون یهویی حسابی تب کردی و تبت خیلی بالا بود و کلی نگران شدیم.مامانی تا صبح بیدار بود و از تو مراقبت میکرد.دکترت گفت ویروس گرفتی.همش اسهال میشدی و اینقدر که آب بدنت رفته بود و اسهال کرده بودی دیگه نایی نداشتی و همش افتاده بودی و خیلی لاغر شده بودی.همه ی لباسات واست گشاد شده بود.خدایا همهی مریضارو شفا بده و مراقب همه ی بچه ها باش.ایشالله هیچ بچه ای مریض نشه.خدا جونم بهم صبر بده.هم...