از شیر گرفتن
چند ماهی بود که خیلی شیر میخوردی و اصلا غذا نمی خوردی و همه می گفتن اگه از شیر بگیریش حتما غذا میخوره.خودمم دیگه خسته شده بودم همش میگفتی مامان جی جی.جفتمون حسابی ضعیف شده بودیم.اصلا دلم نمیومد که دیگه بهت شیر ندم ولی مجبورم پسر گلم.خلاصه ٢٧ آبان و اواخر نوزده ماهگی پروزه ی از شیر گرفتنت شروع شد.صبح که از خواب پا شدی وقتی حسابی شیر خوردی روی س ی ن ه هام چسب زدم و تا میگفتی جی جی منم نشونت میدادم و میگفتم هاپو خورده و اوف شده و توهم چندشت میشد و قیافت رو یه حالتی میکردی و میرفتی. خیلی سخت بود و حسابی اذیتم کردی.اقا جون و عزیز جون اومدن خونمون و مارو بردن خونشون.هر کاری میکردیم نمیخوابیدی.با عزیز جون اینقدر توی پتو تکونت دادیم تا خوابیدی...