آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

مرداد 94

                   سلام عزیز دلم بخاطر شکستگی سرت مجبور شدیم کچلت کنیم و با ماشین موهات رو صفر کوتاه کنیم.قشنگ نشسته بودی و تکون نمی خوردی یهو خودت رو تو آینه دیدی و گفتی این که کچله کهههه.خیلی خییییییییییییییییلی ناراحت شدی.کلی تو روحیه ات تاثیر گذاشت.بعد گفتی دوست نداشتم کچل شم این کچله.گفتی مثل آقاجونم شدم.خخخخخخخخخخخخ.قربون پسر نازم بشم من که اینقده به ظاهرش اهمیت میده.فکر کنم از اون پسر هایی بشی که خیلی به قیافه و ظاهرشون اهمیت میدن. خلاصه همش میرفتی جلو آینه و خودت رو میدیدی و دستت رو میکشیدی روی ...
7 شهريور 1394

خرداد 94

سلام به پسر خوشگلم و دوستای گلم پسر عزیزم ببخشید که دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم.شرمنده عزیزم. عشق مامان خییییییییلی ماه و گلی .پسر خیلی خوب و فوق العاده باهوشی هستی.ماشالله خیلی زرنگی.دوست دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم هوااااااااااااااااااااااااارتا پسر ناز من بعد از آرایشگاه (عاشق آرایشگاه رفتنی ) گل پسرم اصلا از اون بچه هایی نیستی که شهر بازی میرن گریه می کنن و دوست دارن سوار تموم وسایل های بازی بشن.ولی مگه دل خودته.من و بابایی همرو میزاریم سوارشی و لذت ببری.تازه منم بازی میکنم.خخخخخخخخخخخ آرمین جونم تموم لباس بیرونی های تو ...
20 مرداد 1394

تولد

توی وبلاگ امیر عطا خوندم که امیر عطا جون خیلی واسه تولدش ذوق داشت و حرفای قشنگ میزد.منم با خودم گفتم ازت بپرسم تولد دوست داری یا نه.هر چی پرسیدم اصلا محلم نزاشتی و ذوق نکردی. میگفتم می خوام واست کیک بگیرم بادکنک بچسبونم. تو می گفتی نهههههههه مامان تیتم تو یخچال بود یهو یه مار بزردترین همه ی تیتارو ریخت و خورد.  من.بادکنک هارو کجا دوست داری بچسبونیم تو .  نمی خوام.همه رو میترتونم من. چه کیکی می خوای؟ تو. تیته بزردترین هدیه چی می خوای؟ اسکوتر می خوای واست بگیرم؟؟؟؟؟ تو . نهههه استوتر سندین بود پام دیر ترد بهش خون سفید اومد.( خالی می بستی) من.پس نمی خوای دیگه.باشه تو...
18 فروردين 1394

داستانهای باور نکردنی

آرمین جونم  با این که این همه قصه های خوب و آموزنده و متنوع واست تعریف میکنم باز میری سراغ قصه های من درآوردیه خودت و عاشق قصه های خودتی. داستانهاتم حتما باید ترسناک باشه و توش یکی بمیره یا یکی خورده شه.از هر کی هم میپرسم این وضعیت آرمین خوبه یا نه میگن پسر بچس دیگه اینا طبیعیه. البته پیش بقیه یا غریبه ها و جایی که واسه اولین بار میریم و عروسی ها خیلی آرومی  و از کنارم جم نمی خوری و همه تعجب می کنن.میگن واقعا این همون آرمینه.  وقتی می خوابیدی همه می گفتن حتما آرمین نیست یا خوابه که اینقدر خونه آرومه و طاقت نمیاوردن و دلشون واسه شیطونی هات تنگ میشد و بیدارت میکردن.پیش اونایی که میشناسی خیلی شیطونی و غیر قابل کنترل.ولی ه...
18 فروردين 1394