آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

عکس 2

تولد بهاره و بهنام ننه جون توی حیاط ویلا واسمون از این تنورها درست کرده و هر روز روش چایی آتیشی می خوردیم.خیلی مزه میداد. یکروزم روش بادمجون سرخ کردیم.کلا مزه ی غذا عوض می شد و خیلی خوشمزه تر می شد.خلاصه داستانی داشتیم با این تنور.آش و املت و چایی و کباب و. . . . الکی مثلا دختری با عموم اینا رفته بودیم جنگل. عزیز جون با شیر گاو محلی از این پنیر محلی ها درست کرده بود و تو خیلی دوست داشتی و خالی خالی می خوردی.خییییییییییییییییلی خوشمزه بودن.کاش ما شمال زندگی می کردیم. توی ماشین.پویا داره حرف میزنه و آرمین داشت با دقت به حرفای پویا گوش می داد و ذو...
17 فروردين 1394

پسر شیطووووون

عزیز دلم توی تعطیلات عید خیلی منو اذیت کردی.غذات رو نمی خوردی.فقط شیرینی و شکلات می خوردی. همش با پویا کل کل می کردین و دعواتون می شد.همدیگرو میزدین.حرفای زشت یاد گرفتی و فکر میکردی خوبن و همش تکرار می کردی.به همه میگفتی احمق.هر چی میگفتم نگو نمی فهمیدی و باز می گفتی و وقتی میگفتم تو دهنت فلفل میریزم میرفتی فلفل رو میاوردی و می گفتی بریز تو دهن پویا. بهت عیدی میدادن نمی گرفتی یا مچالش میکردی و پرت می کردی.بعد اینکه کلی بهت توضیح دادم که عیدی چیه.هر جا میرفتیم و بهت عیدی میدادن همش میگفتی ببینم زیاد شدن.خلاصه مکافاتی داشتیم.آبرومون رو برده بودی. همش به چاقو دست میزدی و اصرار داشتی خودت میوه رو پوست بگیری.هر چی میگفتم خط...
16 فروردين 1394

عید نوروز 1394

سلام به گلک مامان و دوستای گلم. سال نوی همگی مبارک. اینم سفره ی هفت سین ما که خودم بافتم.مونده بودیم چه تزیینی کنیم که یهو به سرم زد خودم ببافم و یک روزه بافتم.دقیقه ی نود. آرمین و عمو میثم.همه میگن شبیه عمو میثمی آرمین گلی و عمو محسن. عزیز اینا (مادر شوشو ) اومدن پیشمون و شام بودن و قرار بود تا موقع سال تحویل پیشمون بمونن که نموندن و رفتن.همه خوابیدن و فقط من و عزیز جون و خاله جون بیدار موندیم.بعد اینکه همه رفتن من تا ساعت یک و نیم شب داشتم موهای عزیز و خاله جون رو رنگ میکردم. اینقدر که مهمون میومد وقت نمی کردیم به کارامون برسیم.حتی آرایشگاه هم نتونستیم بریم...
16 فروردين 1394

35 ماهگیت مبارک نفسم

ماشالله به گل پسر مامان که زودی بزرگ شد و داره 3 ساله میشه.خداروشکر.چیزی به تولدت نمونده.اصلا قصد ندارم تولد بگیرم یعنی یه تولد بزرگ.واسه همین همون روز تولدت یه جشن خودمونی با مامانم اینا میگیریم شایدم عید توی شمال واست جشن تولد بگیرم که خانواده ی بابایی هم باشن.هنوز هیچی معلوم نیست.خاله جون خیلی اصرار میکنه که واست یه جشن تولد خیلی بزرگ بگیرم ولی خودم اصلا دلم نمی خواد. امروز یکشنبه 24 اسفنده و قراره آقاجووووووووون بیاد دنبالمون تا فردا باهم بریم شمال.عزیز جون و خاله جون پنجشنبه 21 ام رفتن آخه مراسم بله برون دختر عمم بود.بابایی هم چهارم یا پنجم فروردین میاد شمال.چون نیستیم و شمال به نت دسترسی ندارم واسه همین وبلاگ رو زود آپ ...
24 اسفند 1393

بافتنی های من 2

سلای عزیزان. بازم کلی بافتنی انجام دادم.بگین چطور شدن.راستی من سفارش هم قبول میکنم.فعلا فقط توی لاینم بعد عید تو اینستاگرام هم کارامو میزارم.من توی لاین ( بافتنی گل دونه ) ادم کنین. سارافن بالایی تو تن گل پسر الکی مثلا دختره سرهمی نصفه مونده هنوز تموم نشده ...
24 اسفند 1393