آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

عکس بچگی بابایی

اینم عکس بابایی وقتی بچه بود.متاسفانه من عکسی از بچگیم ندارم.فقط یدونه دارم که اونم با لباس عروس زیر درخت پرتقالم.خیلی گوگولی بودم. باید بگردم و پیداش کنم بعد عکسش رو میزارم. همه میگن آرمین خیلی شبیه منه و به آرمین میگن زهرا کوچولو.آرمینم میگه زهرا کوچولو نیستم من آرمینم.هههههههههههه.ولی به نظرم ی اپسیلون شبیه این عکس باباشه.نظر شما چیه؟ ...
6 آبان 1393

پسر بد

کلوچه ی مامان جدیدا خیلی پسر بدی شدی.از پویا یاد گرفتی وقتی دعوات می کنم جوابمو میدی.اصلا ازت انتظار نداااااااااارم.کتاب داستاناتو پرت می کنی و مداد رنگی هاتو میریزی زیر مبل ها. مامان..آرمین زود همه رو جمع کن وگرنه میدم به پسر همسایه تا کتاباتو بخونه و رنگش کنه. آرمین..واسم چش غره میره بعد درو باز میکنه میگه برووووووووو بده جدیدا همه چیزو پرت می کنی یا میندازی زیر مبلها و میری از تو فر سیخ جوجه گردون رو میگیری و وسایلاتو از زیر مبل درمیاری. یکروز یه پیرمرد گدا آیفونو زد و صورتش رو چسبونده بود به آیفون و تصویرش وحشتناک شده بود. آرمین دیدتش و از همون موقع از پیرمرد میترسه و هنوزم یادشه.تا شیطونی میکنه میگم اگه ...
6 آبان 1393

بازم میریم شمال

شیطونه میگه بارو بندیلو جم کنیم بریم شمال. ماکه هر هفته شمالیم.دیگه چه کاریه یهو بریم همونجا زندگی کنیم دیگه. الانم که همه چیز خراب و تقلبی شده.بریم تو روستا زندگی کنیم ی گاوم بخریم هر روز شیر گاو تازه بخوریم.توی باغچمونم کلی سبزی بکاریم و میوه و سبزی تازه بخوریم.  تا مجبور نباشیم توی تهران تو این همه آلودگی زندگی کنیم و ماست روغن پالم دار بخوریم.والله به خدا.هر روز یه چیز میگن نخورین.میریم شمال کلی روحیه می گیریم.همه چیز تازست.هوا خوب و تمییزه. مامانم و آبجیم پنجشنبه رفتن شمال به منم گفتن بیا بریم ولی ترسیدم آرمین با اتوبوس اذیت شه.با اینکه اتوبوسم vipبود ولی بازم بخاطر آرمین نرفتم.البته خسیس بازی هم در آوردم و زورم او...
5 آبان 1393

آرایشگاه

سه چهار بار دیگه هم خودت موهات رو کوتاه کردی و هرچی دعوات می کردم فایده ای نداشت.قیچی رو هم قایم کرده بودم ولی با قیچی ابروم یواشکی کوتاه می کردی.یکروز گیر دادی که منو ببرین آرایشگاه.با خاله جون تصمیم گرفته بودیم تا عید موهای تو و پویا رو کوتاه نکنیم ولی نشد.موی بلندم خیلی بیشتر بهت میاد تا کوتاه.با بابایی رفتی آرایشگاه و اونجا پسر خیلی خیلی خوبی بودی و بابا میگه اصلا جم نخوردی.میگه اگه بهش می گفتیم سرت رو پایین نگه دار قشنگ تا چند ساعت سرش رو پایین نگه میداشت و تکون نمی خورد.آرایشگره می گفته آفرین این چقدر ساکته.آدم بزرگها اینقدر ساکت وای نمیستن که این وایستاده. یکروز قبل کوتاهی مو.علت تاری عکسهات اینه که ماشالله اینقدر شیطونی ...
4 آبان 1393

آرمین مهربووون

عزیز دلم خییییییییییییلی خیییییلی مهربونی و همش قربون صدقم میری و میگی مامااااان دوستت دارم.عمرمییییییییی .جووونمیییی.عااااااااشقتم.همشم در حال بوس کردنمی و خیلی بهم وابسته شدی.قربونت برم عزیز دلم. هر وقت ازم چیزی می خوای که بهت بدم مثلا ی لیوان می خوای تا آب بخوری می گی ماماااااااااااانم عزیییییییییییییییزم لیوانو میدی؟؟؟؟ اینقدر ناز و لوس جملتو میگی که دلم می خواد قورتت بدم و گاز گازیت کنم. به مامانم میگی عزیز جوووون و هر وقت ازش چیزی می خوای می گی عزیییییییییییییییییییزم.عزیییییز جووووووووووونم بیا تارت (کارت) دارم.صداتو به شدت می کشی.فدات بشم من تا فیلم فاطما گل شروع میشه میگی مامااااااااااانم بیا فاطمه دول شروع شد...
2 آبان 1393

سینما

با عزیز و خاله و پویا رفتیم خونه دختر خالم و با اونا رفتیم سینما تا شهر موشها رو ببینیم.فک میکردم آرمین اذیتم می کنه و یا تو سینما می خوابه ولی گل پسر مامان خیلی پسر خوبی بود و قشنگ نشست و فیلم رو دید و البته چون پاپ کرن واسش خریده بودم بیشتر بخاطر همون نشسته بود و می خورد و فیلم می دید و همین که پاپ کرنش تموم شد پا شد و هی راه میرفت.از یه قسمتهای فیلمم ترسیده بود و به صندلی میخکوب شده بود و تکون نمی خورد.خلاصه تجربه ی شیرینی واسه آرمین بود و کلی ذوق کرد و با آهنگهای فیلم رقصید. خونه ی دختر خالم(حلیمه).........لباست رو عزیز جون واست خریده نیلوفر(دختر دختر خالم)پویا جوووووووووونم و آرمین جووووووووووووونم ...
2 آبان 1393