پسر شیطووووون
عزیز دلم توی تعطیلات عید خیلی منو اذیت کردی.غذات رو نمی خوردی.فقط شیرینی و شکلات می خوردی.
همش با پویا کل کل می کردین و دعواتون می شد.همدیگرو میزدین.حرفای زشت یاد گرفتی و فکر میکردی خوبن و همش تکرار می کردی.به همه میگفتی احمق.هر چی میگفتم نگو نمی فهمیدی و باز می گفتی و وقتی میگفتم تو دهنت فلفل میریزم میرفتی فلفل رو میاوردی و می گفتی بریز تو دهن پویا.
بهت عیدی میدادن نمی گرفتی یا مچالش میکردی و پرت می کردی.بعد اینکه کلی بهت توضیح دادم که عیدی چیه.هر جا میرفتیم و بهت عیدی میدادن همش میگفتی ببینم زیاد شدن.خلاصه مکافاتی داشتیم.آبرومون رو برده بودی.
همش به چاقو دست میزدی و اصرار داشتی خودت میوه رو پوست بگیری.هر چی میگفتم خطر ناکه اصلا انگار نه انگار.منم دیگه بهت محل نزاشتم که آخر دستت رو بریدی و فهمیدی.
توی هوای سرد گیر میدادی که بری توی حیاط و بازی کنی.
اصلا یه وضعی بود.خیلی شیطون شده بودی.از کنترل در اومده بودی.هصلا به حرفم گوش نمی دادی چند بار مجبور شدم بزنمت.
واسه اینکه آروم شی تصمیم گرفتم که واست جوجه و خرگوش بگیرم.خیلی خوشحال شدی ولی همش طفلی هارو دستت می گرفتی و نازشون می کردی.دستت رو هم همش باید می شستم.باز دوباره دستت می گرفتی و بغلشون می کردی.بعد 5 روز جوجت مرد و جوجه ی پویارو اذیت می کردی و توپ رو آروم قل میدادی تا بخوره به جوجه ی بدبخت.جوجه ی پویا هم دو روز بعدش مرد و خیالت راحت شد.