35 ماهگیت مبارک نفسم
ماشالله به گل پسر مامان که زودی بزرگ شد و داره 3 ساله میشه.خداروشکر.چیزی به تولدت نمونده.اصلا قصد ندارم تولد بگیرم یعنی یه تولد بزرگ.واسه همین همون روز تولدت یه جشن خودمونی با مامانم اینا میگیریم شایدم عید توی شمال واست جشن تولد بگیرم که خانواده ی بابایی هم باشن.هنوز هیچی معلوم نیست.خاله جون خیلی اصرار میکنه که واست یه جشن تولد خیلی بزرگ بگیرم ولی خودم اصلا دلم نمی خواد.
امروز یکشنبه 24 اسفنده و قراره آقاجووووووووون بیاد دنبالمون تا فردا باهم بریم شمال.عزیز جون و خاله جون پنجشنبه 21 ام رفتن آخه مراسم بله برون دختر عمم بود.بابایی هم چهارم یا پنجم فروردین میاد شمال.چون نیستیم و شمال به نت دسترسی ندارم واسه همین وبلاگ رو زود آپ کردم.عید رو پیشاپیش به پسر نازم و همه ی دوستای گلم تبریک میگم.عیدتون مبارک.
گل پسر مامان فهمیدی که عزیز اینا رفتن شمال همش بهونه می گیری و میگی دوست دارم منم برم پیششون.قربونت برم من.بوووووووووووووس.ایشالله فردا میریم پیششون.
کلی هم ترقه خریدی که بریم شمالو بترکونیم. البته از این معمولی ها.واست زنبوری خریدم که پرواز کنه و صدا هم نداره و کلی بالن و ترقه سوتی و منور.
طرز نشستن جیگر طلای من
عزیز دلم داری میری آرایشگاه موهاتو کوتاه کنی.می خواستم بزارم موهات بلند شه ولی خیلی اذیت می شدی و همش میرفت تو چشات و کلافه می شدی و تا بهت گفتم می خوایم بریم آرایشگاه تا موهاتو کوتاه کنیم گفتی آخ جون دیگه موهام تو چشام نمیره و کلی ذوق زدی.
اینم موهات بعد آرایشگاه.من خوشم نیومد و موی بلند بیشتر بهت میاد.مبارکه پسر نازم.اون دایناسورم بابایی بهت جایزه داد .
اینم ترقه هات