آرمین و پویا
جمعه که از شمال برگشتیم چون حسن شنبه شیفت بود من خونه مامانم اینا موندم و بابام شنبه من و آبجیم رو آورد خونمون.آرمین با پویا لج کرده بود و همش بهش گیر میداد و نمیزاشت با اسباب بازی هاش بازی کنه.یا دعوا می گرفتن یا همدیگرو میزدن.آرمین هم فقط واسه پویا طفلی قلدره پیش بقیه موشه.یکبار ی بچه یک ساله و نیمه اومد آرمین رو زد و آرمین هم هیچکاری نکرد و زد زیر گریه.اون موقع دلم می خواست آرمینم اون بچه رو میزد.یه وقتایی حال میده بچه ها باهم میجنگن.از مامانایی که به بچه هاشون هیچی نمی گن و بچه هاشون بقیه رو اذیت می کنن حرصم میگیره.ههههههه.آوازه ی قلدری آرمین همه جا پیچیده و همه وقتی آرمین رو می بینن میگن این آرمینه؟؟؟اینقدر همه ازش گفتن دلمون می خواد ببینیمش.خلاصه آرمین که لج کردهبود چند باری دعواش کردم.فردا که حسن از اداره اومد پویا بهش گفت عموووووووو زری چقدر بده.(پویا به من میگه خاله زری) برو یه زن دیگه بگییییییر.حسنم داشت کیف می کرد. بعدا به حسابش رسیدم.
یکشنبه هم بابام اینا اومدن دنبال آبجیم تا ببرنش و زنگ آیفون رو که زدن آرمین و پویا در خونه رو باز کردن و رفتن روی راه پله ها و هی داد میزدن عزیییییییییییز بیا.آقااااااااا جوووووووووووووون بیا.آرمین می گفت آقاجووون کجا موندیییییی.منم گفتم هییییس ساکت توی را پله ها نباید داد زد.آرمینم گفت مامانم بزار راحت باشیم منم هنگ کردم.آخه این جمله هارو از کجا یاد گرفتی.خخخخخخخخخخخخ
آرمین جونم خیلی پسر ماهی هستی.خودت شلوارت رو در میاری و میری دستشویی و در دستشویی رو میبندی و میگی هر وقت گفتم بیا.کارت که تموم میشه داد میزنی میگی مامااااااااااااااان بیا.اصلا بابارو صدا نمی زنی.یه موقع هایی من حوصله ندارم گیر میدی فقط مامان.میگی بابایی پسر بدیه باهاش دستشویی نمیرم.ولی عشق مامان کارهایی که واست انجام میدم رو با عشق انجام میدم.عزیز دلم خیلی دوستت دارم.ببخشید ی وقتایی حوصله ندارم.عاشقتم پسر کوچولوی خودم.
همشم با مامان بیچاره ی من قهر می کنی و هی چپ میری راست میری میگی عزیییییزم باهات قهرم.اینجوری میگی تا خودت رو لوس کنی و عزیز بوس بوسیت کنه.
داشتیم میرفتیم شمال هی به دنده دست میزدی و آقاجون حواسش پرت میشد و هرچی می گفت نکن گوش نمی دادی و می خندیدی و آقاجونم دعوات کرد و تو هم که اصلا انتظار نداشتی بابام دعوات کنه ی بغض کوچولو کردی و واسه آقاجون چش غره رفتی و گفتی عینکش رو ببین چقدر زشته.من و آقاجونم غش کردیم از خنده.
امروز 20 آبان موقع ناهار خوردن شیطونی کردی و غذات رو ریختی رو فرش و منم دعوات کردم.بهم گفتی بزار به آقاجون بگم بیاد منو ببره اونوقت مامان بابا نداشته باشم.بابام آقاجوووون بشه.
بعضی وقتها به بابام میگی حاااجی
به مادر شوشو میگی اون عزیزه یکی دیگه.
بعضی وقت ها به پدر شوشو میگی بابا کرد علی اسم بابابزرگ تو شناسنامش کرد علی و مادر شوشو از این اسم بدش میاد و به همه میگه بگین علی.وقتی آرمین میگه کرد علی مادر شوشو کلی حرص می خوره و میگه من به همه میگم بگین علی اونوقت آرمین میگه کرد علی.
شمال که میریم از ده روزی که اونجاییم دو روزش رو میریم خونه مادر شوشو جان.آرمین و پویا هم کلی بابام رو اذیت می کردن و میپریدن رو بابام و بازی می کردن و بابام هم به حسن گفت خوب ی روزم برین خونه مامانت اینا بزار اوناروهم اذیت کنن.(بابایی خیلی خوبه و هرچی بهش بگیم هیچی نمی گه.کلا همه باهم راحتیم و مثل دوستیم ) خلاصه ما چند روز بعدش رفتیم خونه مادر شوشو و تا رسیدیم پویا به مادر شوشو گفت آقاجونم گفته برین خونه عزیزت شلوغی کنین و همه چیز رو بهم بریزین.اذیتشون کنین.ما هم هی میگفتیم بچس الکی میگه.پویا می گفت نههههههه خود آقاجونم گفت.راست می گم.
مسجد که میرفتیم همیشه سه تا دخملی دوست داشتن با آرمین بازی کنن.ولی آرمین اصلا بهشون محل نمیزاشت و تا ی بچه میومد پیشش با جدیت و عصبانیت میگفت برو پیش مامااااااانت.شلوغی نکن.باهات ارم (قهرم)