33 ماهگیت مبارک پسر کوچولوی شیرییییییییینم
سلام به گل پسر و دوستای عزیزم.بالااخره ما اومدیم.ازین به بعد ماه به ماه وبلاگو آپ می کنم.دیگه هیچ ذوقی واسه وبلاگ ندارم.حرفای مامان بردیا روم تاثیر گذاشته.خخخخخخخ.واقعا راستم می گفت.
این ماه یکبار رفتیم شمال.15 دی هم تولد بابا بود که مامانم دلمه پخت و بابامم کیک تولد بابایی رو خرید و منم الویه گذاشتم و مامانم اینا و خاله زن عمو اینا (آبجیم) اومدن خونمون و ی جشن کوچولو گرفتیم.از آذر به بعد هرماه تولد داریم.آذر تولد من و فاطممون و دی تولد بابا و بهمن تولد مامانم و اسفند تولد بابام و فروردین تولد پسر نازم.هورااااااا
از شیطونی هات هرچی بگم کم گفتم.دیگه کلافه شدم.از همه جا میپری حتی ارتفاع 2 متر.زیر و روی مبل ها میری و ادای مرد عنکبوتی رو در میاری.نخ رو دور همه چیز می پیچونی و میگی تارای مرد عنکبوتیه.ی روز بیرون که رفته بودیم ی دختر کوچولو هم سن خودت اومد باهات دوست شه و تا نزدیکت شد قهرمان بازی درآوردی و ی جیغ بنفشی کشیدی که دختره طفلی ترسید و رفت.خخخخخخخخخخ.به دو نفر سلام میدی به 10 نفر نمیدی.حرفم رو گوش نمیدی و جواب میدی البته اگه تنها باشی هیچ کدوم از این کارارو انجام نمیدی اصلا.ولی اگه با پویا باشی خیلی شیطون میشی و این کارارو انجام میدی و همه رو هم پویا بهت یاد داده.وقتی بهم میرسین من از کارایی که می کنین خیلی عصبی میشم و سرتون داد میزنم ولی آبجیم انگار نه انگار.من حتی بعضی وقتا مجبورم به خاطر پویا تورو دعوا کنم.وقتی مامانش بهش هیچی نمیگه . . . . . .ی چیزی هم اگر به پویا بگم حتی بگم خواهش میکنم یک دقیقه بشین آبجبم کلی ناراحت می شه و قهر می کنه.
ی حرفای بزرگتر از سنت میزنی که همه تعجب می کنن.خیلی شیرین زبونی و تو کل فامیل به شیرین زبونی معروفی.اگه وسط بازی هم باشی و ما فک کنیم هواست نیست و بخوایم حرفی بزنیم همه رو گوش میدی و بعد تعریف میکنی.
جاسوس مامانی.خخخخخخخخ.با بابا بیرون میری کل آمار بابارو بهم میدی.هههههههه.میگی رفتیم سوپر سر کوچه آقاهه لپم رو کشیده بعد جلو میوه فروشی دخترا اومدن پیش بابایی و منو ناز کردن.اینارو که میگفتی بابا کیف میکرد منم گفتم خوبه دخترا واسه بچه اومده بودن و تو اینقدر کیف میکنی.والله.کلی خندیدیم.
آخ جون عیدم که نزدیکههههه.امسال خیلی زود گذشت.باز باید کلی خرید کنیم.اخ جووووون
این کیک رو واسه تولد 33 ماهگیت به قول خودت پزیدم.به دوختمم میگی دوزیدم.
جشنواره ی غذا
موش موشیه مامان
بابام از این نون ها خرید.اسمش یادم نیست.آرمین خیلی خوشش اومد وکلی خورد.از اون روزه هر روز میگه از اون نون هایی که آقاجون خریده بود می خوااااااااااااااام.ای جانم پسر نازم حتما واست میپزم.