عروسی
پنجشنبه 3 مهر آقاجون اومد دنبالمون و ناهار رفتیم خونه مامانم اینا و موندیم.جمعه 4 مهر هم عروسی هادی (پسر دایی علیم)بود.ی عروسی شمال گرفته بودن یکی هم تهران.ی ماهی بود که درگیر عروسی بودیم.از خرید لباس بگیر تا رنگ مو.من واسه عروسی هادی تو شمال موهام رو رنگ کرده بودم و جلوم چندتا مش دراورده بودم که اصلا بهم نمیومد و سنم کلی رفته بود بالا.سری دوم دیگه آرایشگاه نرفتم و بابایی موهام رو رنگ کرد.اونی که میخواستیم نشد ولی قابل تحمله چون تیرست.ولی موهام کلا داغون شد و دلم می خواد موهامو حسابی کوتاه کنم ولی مامانم نمیزاره جمعه از صبح که بیدار شدیم مشغول آماده شدن بودیم و بعد ناهار رفتیم آرایشگاه که اصلا از کارش خوشم نیومد.موهامونو تو تور پیچید جوری که خودمونم می تونستیم.اعصابم خرد شده بود.ساعت 8 رسیدیم تالار.اصلا خوب نبود و خوشمون نیومد.عروسی شمال بهتر بود.بعد عروسی هم آقاجون مارو رسوند خونمون.شنبه 5 مهر بابایی شیفت بود و من دیگه نرفتم خونه مامانم اینا و با آرمین گلی تنها خونه موندیم و مامانم و بابام وحسن 1000 بار بهم زنگ زدن که نترسی و بیایم دنبالت.که قبول نکردم و با شیر پسرم تنهایی خونه موندیم.کلوچه هم به بابایی زنگ زد که من تنهام تو تجا رفتی منو نبردی واسم خولاتی بخرررررر.تخمه خوخ بخر.حسنم کلی قاقالی لی واسه گل پسرمون خرید و آورد داد به آرمین و آرمین تاشب با خوردنشون مشغول بود و بهونه نیاورد.
منتظری تا بابایی واست قاقالی لی بیاره
یکشنبه کلا خونه بودیم و از توی انباری کلی لباس گرم درآوردیم و از توی خریدهایی که از چین کرده بودم.سایز آرمین جوووووونم کلی لباس پیدا کردم ی ذره واسش گشاده ولی اگه نپوشه سال دیگه تنگ میشه البته گشادیش اونقدر تابلو نیست.اون موقع که من از چین این لباسارو خریده بودم کلی اوبوهت داشتن و جدید بودن هیچ کس ایران از لباسایی که آورده بودم نداشت و هنوز ایران نیومده بودن.ولی حالا از مد افتادن.
این لباست آستین هاش اندازس ولی مدلش گشاده و خیلی بهت میاد عزیزم.
بیشتر لباسهات دورو هستن و دو طرفش رو میشه پوشید.
این کفشم مامانم از چین آورده بود و من کلا ازش یادم رفته بود و اگه میدونستم امسال واست کفش نمی خریدم چون اون کفشتم دقیقا قهوه ایه و بندی.
دوشنبه 7 مهر ساعت 4 با موتور رفتیم خونه مامانم اینا و ماروکه دیدن کلی سوپرایز شدن چون بهشون خبر نداده بودم که میریم اونجا.حسن آرمین و پویا رو بر پارک و کلی بازی کردن و شامم مامان گلم سوپ شیر و حریره سیب زمینی پخت که خیلییییی خوشمزه شده بودو حساااااااااابی چسبید.شبم میخواستیم بیایم خونمون که بابام اینا نمیزاشتن و با کلی اصرار راضی شدن.بابام نزاشت با موتور بیایم خونمون و گفت خطرناکه و ما رو با ماشینش رسوند خونمون.امروز 8 مهر عمه زینبم و دخترش مریم و شوهر عمم دارن میان تهران تا واسه جشن نامزدی مریم خرید کنن.میرن خونه مامانم اینا.قرار بود پنج شنبه بریم شمال که الان دیگه معلوم نیست کی بریم.منم اومدم خونمون تا وسایلامو جم کنم تا بریم شمال.چهارشنبه قراره آبجیم بیاد دنبالم و بریم خونه مامانم اینا و بعد همه باهم بریم شمال.بابایی هم شنبه صبح میاد شمال.(چقدر شمال شمال کردم)شاید از عید قربان تا عید غدیر شمال موندیم.البته شاید.پسر خوشگلم ما سیدیم و واسه عید غدیر کلی مهمون میاد خونمون و مراسم میگیریم.
دوستای مهربونم تا عید غدیر خداحافظ.عید همگیتونم پیشاپیش مبارک.دوستتون دارم.