آرمین طلا
این بلوز مرد عنکبوتی و یه بلوز دیگه رو واسه تولد پویا بهش هدیه دادم و واسه گل پسرمم یدونه خریدم.توی مغازه که می خواستم این لباس هارو بخرم بابایی گفت چون مرد عنکبوتی داره و آرمین مرد عنکبوتی رو دوست داره واسه آرمینم یدومه بردار.چون سایز آرمین نداشت خانم فروشنده مجبور شد از تن مانکن دراره.آرمین هم که به حرفای ما گوش میداد سریع قهر کرد و رفت بیرون مغازه وایستاد و گفت من اینو نمی خوااااااااااااام واسم بزرگه و جنسش خوب نیستخلاصه سه ساعت منت آقای پسر رو کشیدیم تا راضی شد.هر وقت می خوایم واست لباس بخریم به سختی مدل لباس هات رو قبول می کنی و باید حرف حرف خودت باشه و لباس هات رو خودت انتخاب می کنی.مامانی فک نمی کنی الان واسه مستقل بودنت زود باشهههههههه آیا
دیگه خسته شدم اینقدر که بهت گفتم آرمین نپراز هر ارتفاعی که فکرش رو کنی پریدی.حتی از ارتفاع یک متر و نیم هم پریدی.از روی مبل و میز و اپن و پله و . . . میپریبعضی وقتا که ارتفاع زیاده و میترسی بپری هی به خودت آرامش میدی میگی 1 2 3 4 5 7 و دوباره 1 2 3 و میپری.بیرونم که میریم همش در حال پریدنی و از روی جدول ها میپری.یا دوست داری از لبه ی جدول راه بری.
اینقدر ورجه ورجه کردی که سرت خورد به دیوار و پویا داره میبوست.هر وقت چیزیت میشه میای و میگی اوووووووووووف و ما باید دقیقا همون نقطه ای رو که چیزی شده رو ببوسیم.
تبلت پویا رو آقاجون واسه تولد پویا بهش داد و تبلت خودت رو وقتی هشت ماهه بودی آقاجون از چین واست آورد.اصلا با تبلت بازی نمی کردی و الان که پویاهم تبلت داره تو هم تبلتی شدی که من اصلا دوست ندارم ی گوشه بشینی و همش با تبلت بازی کنی.خودتم زیاد دوست نداری.همش به پویا طفلی میگی تبلت من جنسش بهتره و بزرگتره من تبلت بزررررررررررررررگ دارم.
همیشه خودم فشفشه رو دستم می گرفتم این دفعه یکبار واسه اولین بار دستت فشفشه دادم یک ذوقی میکردی.فدای پسر کوچولوم بشم.
ناناز مامان چون پسر خوبی شده بود و به حرف من و بابایی گوش میداد اینارو بهش جایزه دادم.
دست و پاهای این آدمکم خودت کشیدی پسر باهوشم.آفرین
توی انگشترهای من که مامانم از چین آورده عاشق این دوتایی و هر روز درشون میاری و باهاشون کلی بازی می کنی.