کوتاهی مو
موهات همش میرفت تو چشات و اذیت می شدی.به بابایی گفتم ببرت موهات رو کوتاه کنه و کلی ذوق کردی و لباس هات رو سریع آوری و تنت کردم و هی ذوق میکردی و بهم می گفتی هورااااااااااا تو رو نمی برییییییم خودمون میریییییییییییییییم.پسر خوبی شدم.خلاصه حسابی ناز ریختی و با بابایی رفتی.بابایی می گفت مثل همیشه تو آرایشگاه ساکت بودی و تکون نمی خوردی.وقتی از آرایشگاه اومدی خیلی ذوق می کردی و موهات رو به من نشون دادی که من از مدل موهات راضی نبودم .سون می خواستم که آرایشگره نزده بود و گفته بود هنوز پسرتون کوچیکه و اگه سون بزنم هر وقت از حموم میاد باید کلی موهاش رو درست کنه.از وقتی موهات رو کوتاه کردیم دردسرهای ماهم شروع شد.نمیزاری کسی به موهات دست بزنه و همش می گی موهام خراب شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی