آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

اولین روز مهد کودک

1394/10/14 16:05
نویسنده : مامان آرمین
495 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوشگلم امروز 14 دی اولین روزیه که مهد کودک میری.

اصلا دوست نداشتم بفرستمت مهد.نمیدونم چرا میترسم و از مهد خوشم نمیاد.دوست ندارم کسی باهات بد حرف بزنه یا دعوات کنه.ولی چون واقعا خیییییییییییلی تنهایی و اصلا همبازی نداری یهویی تصمیم گرفتم بفرستمت مهد.واقعا یهووووویی شد.حتی واسه تنهایت می خواستم واست یه داداش یا آبجی بیارم ولی حتی یک درصدم به مهد کودک فکر نمی کردم.

خلاصه شنبه 12 دی همسایه طبقه دوم ساختمانمون اومد جلو در خونمون و گفت قبض آب مارو اشتباهی پرداخت کرده منم مبلغ رو بهش دادم و پرسیدم بچه داره؟ مهد میره؟کجا میره؟ و. . . . .    اونم گفت که دخترش رو مهد قرآن میبره و قرار شد ماهم باهاش بریم و من اونجارو ببینم و اگه خوشم اومد ثبت نامت کنم.

یکشنبه ساعت 11 رفتیم دنبالشون و تو با دختر نازه همسایمون که اسمش بارانه و 3 ماه ازت بزرگ تره حسابی دوست شدین.رفتیم اونجارو دیدیم و من اصلااااااااااااااااااااا خوشم نیومد.خیییییییییییییییییلی بد بود.حالا بماند.نزاشتم اونجا بمونی و اومدیم بیرون و رفتیم مهد کوچه پایینی خودمون خیلی تمیز وعالی بود .ثبت نام کردیم.نوبت صبح از 8 تا 12 بود خیلی خوب بود ولی ترسیدم اذیت شی و بیدار نشی.واسه همین نوبت ظهر اسمت رو نوشتم.ساعت 1 تا 4.30

امروز اولین روزیه که مهد (ستاره ی آبی )میری .خودت خیلی دوست داری ولی من دارم از استرس میمیرم.صبح وبلاگ بعضی از بچه هارو می خوندم که ماماناشون موقع جدایی از بچه ها گریشون میگرفت و بغض می کردن.وقتی اینارو می خوندم خندم می گرفت و باورم نمی شد.ولی الان خودم همین احساس رو دارم.جات خییییییییییییییییییییییلی خالیه گلم.دلم واست تنگ شده.خونه خیییییلی ساکته.

ساعت 12.30 آمادت کردم و از زیر قرآن ردت کردم و رفتیم مهد و خیلی ذوق میکردی.داشتم با مسئول مهد صحبت میکردم که یهو بردنت تو کلاست.من فکر کردم منم میزارن بیام پیشت و باهات صحبت کنم و کلاست رو ببینم و ازت عکس بگیرم ولی نزاشتن و گفتن نمیشه.غمگیناعصابم خرد نشد.حتی نشد ببوسمت.گفتن اینجوری واسه آرمین بهتره.واست یه

ابرنگ به عنوان هدیه گرفتم که امروز بهت بدن ولی گفتن امروز بهش نمیدیم چون اولین روزه و . . . . .. و قرار شد دو سه روز دیگه بدن بهت.

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان فهیمه
16 دی 94 1:22
آفرین به آرمین چه خوب جدا شده ازتون اگه بدونین من چی کشیدم بابت این مهد رفتن آخرم من کوتاه اومدم و شکست رو قبول کردم و موکول کردم به یه کم بزرگتر شدن علی ولی اصلا نگران نباشین همه ی روانشناسا مهد رو تایبد میکنن و جای هیچ نگرانی نیست اگه از مهدی که بردین مطمئنین .موفق باشین
عمه فروغ
16 دی 94 18:29
به به تبریک میگم مهد رفنت رو آرمین جون ان شاا.. که در مهد کلی دوست و همبازی پیدا کنی و یه عالمه چیزهای جدید یاد بگیری.همیشه موفق باشی گل پسر
مامان امیر عطا
17 دی 94 1:31
سلام آرمین جونم... به به مبارک باشه عزیزم..