آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

واکسن هجده ماهگی

سه شنبه٣٠ دی باید واکسن میزدیم که شمال بودیم و نشد که بزنیم و افتاد واسه هفته بعد.نانازم انگار فهمیده بودی که می خوایم واکسنت بزنیم هر کاری کردیم بیدار نشدی.دیر رفتیم بهداشت و واکسن تموم شده بود و باز افتاد واسه هفته بعد.دوشنبه١٣ ابان عزیز جون اومد خونمون موند تا سه شنبه بریم و واکسنت رو بزنیم.سه شنبه صبح ساعت ٨ رفتیم بهداشت و گفتن واکسنامون هنوز نیومده و برین فردا بیاین.دیگه کلافه شده بودیم وقطره فلج اطفالت رو خوردی و واکسن دستت رو هم زد و موقعی که واکسن دستت رو زد اصلا گریه نکردی و فقط گفتی اوه اوه اوه.هههههههه.واکسن سه گانت موند واسه فردا.خلاصه اومدیم خونه و یک ساعت بعد زنگ زدن که بیاین واکسنامون رسید.دوباره من و عزیز رفتیم بهداشت و بالاا...
31 خرداد 1393

لغت نامه ی هجده ماهگی

کلماتی که آرمین تا به امروز میگه. مامان بابا عزیز بده بگیر آره مال منه کف(کفش) آب ممی(غذا) نو(نوشابه) هوا(هواپیما) تا(تاب) ماشین هن هن و بیب بیب(صدای ماشین) بیم(بریم) بشین مسی(مرسی) نیس(نیست)ترسید سی(سیب) مو(موز) اسازی(اسباب بازی) هاپو(سگ) صدای گربه و سگ و گوسفند و گاو و جوجه رو درمیاری و از هاپو میترسی. این چیه؟(از هفت ماهگیت این جمله رو روزی هزار بار میگی) چش چش چش چش (شعر چشم چشم دو ابرو)
31 خرداد 1393

هجده ماهگی عشقم

وزنت یازده کیلو و پنجاه گرمه.کارای خیلی بامزه ای انجام میدی.تا صدای اذان رو میشنوی سریع مهر رو برمیداری و نماز میخونی.همه ی مهرهامون رو لطف کردی و شکستی.حواست به همه چیزو همه کس هست.یک روز وقتی دیدی آقاجون از دستشویی درومده و وضو گرفته سریع دویدی و بهش حوله دادی.هههههههه.بعد از خوردن هر لقمه غذا واسه خودت دست میزنی و کلی خودت رو تشویق میکنی و غذات که تموم شد دستات رو میبری بالا و الهی شکر میکنی.توی اسباب بازی هات فقط ماشین هات رو دوست داری و عاشق تانک و هواپیمایی.هروقت بیرون میریم همش تو آسمون دنبال هواپیمایی.به مامانی کمک میکنی.سفره رو پهن میکنی.یخ حوض میشکنی.اسباب بازی هات رو جم میکنی و آشغال رو زمین ببینی میبری میندازی سطل آشغال و به بابا...
31 خرداد 1393

اوف های هفده ماهگی

پشه های بدجنس حسابی دستت رو بوسیدن.رو هر دستت هفت یا هشتا بود. سرت به تابت خورد و حسابی گریه کردی.قربونت بشم من. دستت رو با قیچی بریدی. پوست دستت کنده شده بود. حساسیت به خاک.دست و پات پر از دونه های کوچیک شد و بعد پوستشون کنده شد. ...
31 خرداد 1393

شانزده ماهگی

حیاط خونه مامان بزرگ مامان(ننه جون)تو و پویا حسابی آب بازی کردین و خودتون رو خیس کردین. هر کاری میکردم ازت عکس بگیرم نمیزاشتی. معلوم نیس اون لا دنبال چی میگردی. تو بغلم داشتی برنامه کودک میدیدی یهو نشسته خوابت برد. از راست به چپ آرمین-بهاره-بهنام-پویا ...
31 خرداد 1393