آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

هفته ی سی ام

وزنم 63/5 و اندازه ی دور شکمم یا دور کمرم 95 سانتی متره.شنبه ی این هفته تعطیل بود و من و بابایی یه عالمه خوابیدیم و استراحت کردیم و با کمک بابایی کلی خونه رو تمییز کردیم.دست شوهر گلم درد نکنه خیلی کمکم میکنههههه.جواب آزمایش خونم رو به دکترم نشون دادم و گفت خیلی خیلی کم خونی در حدی که باید بهت خون تزریق بشه.گفت روزی یکی اسید فولیک و فیفول و هماتینیک بخورم.این هفته بازم رفتیم چابهار و بازم کلی خرید کردم و با عزیز جونم کلی چت کردم.
26 خرداد 1393

هفته ی بیست و نهم

وزنم 62 و دور شکمم 94 سانتی متره.این هفته خیلی کار انجام دادیم و حسابی خسته شدیم.تموم وسایلت رو تو اتاقت چیدیم و خیلی ناز شد.مبارکه.چابهار ی بیمارستان به اسم کلینیک جراحی ایرانیان افتتاح کردن که خیلی خیلی خوب و تمییزه.با بابایی رفتیم دیدیم و شرایط رو از مسئول بیمارستان پرسیدیم و گفت عمل بارداری توی کلینیک هنوز انجام نشده و از 15 اسفند افتتاح میشه و هر دکتری که دوست داشته باشین می تونه عملتون کنه و یا دوست دارین می تونین دکترتون رو از شهر دیگه با هواپیما بیارین که عملتون کنه.خلاصه کلی تعریف کرد و من و بابایی هم همه جای بیمارستان رو دیدیم که خیلی تمیز و خوب بود و همه وسایلا نو و جدید بود.جواب سونورو به دکترم نشون دادم و گفت همه چیز خوبه و من ...
26 خرداد 1393

هفته ی بیست و هشتم

اندازه ی دور شکمم 93 و وزنم 61 کیلو شده.این هفته هفته ی خیلی خوبی بود.رفتم دکتر و صدای قلبت رو شنیدم و فشارمم طبق معمول 10 روی 6 بود.به دکترم گفتم و واسم سونو نوشت و قرص هم بهم فیفول و قرص جوشان کلسیم داد و گفت چون وزنت رفته بالا واست ویتامین نمی نویسم.ی عالمه آزمایشم واسم نوشت و گفت هفته ی بعد جوابشون رو واسم بیار.دو سه روزه آخرین مهره ی کمرم خیلی درد میکنه و اصلا نمی تونم بشینم که دکتر گفت کمر درد تو بارداری طبیعیه و روی سطح نرم بشین و رعایت کن.دکتر گفت واسه زایمانم اگه میخوای ی شهر دیگه بری باید تا قبل از هفته 32 بری چون تا قبل هفته 32 می تونی سوار هواپیما بشی و کلی دردسر داره.آریانای عزیزم آقاجون و عزیز جون کلی واست پول فرستادن تا واست ...
26 خرداد 1393

هفته بیست و هفتم

اندازه ی دور شکمم 91 و وزنم 58/5 شده.هر هفته وزنم زیاد میشه.وارد هفت ماهگی شدم.سه ماه دیگه بیشتر نمونده و من کلی خوشحالم.هر روز خودم رو تو آینه نگاه میکنم و میبینم تا ورم نکرده باشم.اگه ورم کنم و دماغم بزرگ بشه بابایی کلی واسم میخنده.مهمونای گلمون رفتن و من باز تنها شدم.این چند روز که اونا بودن خیلی خوش گذشت و خونه خیلی شلوغ و باصفا شده بود ولی الان که رفتن باز سکوت همه جارو گرفت.هر جارو میبینم پویا رو میبینم و یاد شیرین کاری هاش می افتم.عزیز دل مامان پسر عموی خیلی خوبی داری باهاش همیشه خوب و مهربون باش.پویا بهت میگه آنانا(آریانا)ای جانم الهی قربونتون برم تا چند ماه دیگه باهم بازی میکنین.با بابایی رفتیم بیمارستان امام علی رو دیدیم.خیلی بیما...
26 خرداد 1393

هفته ی بیست و شش

اندازه ی دور شکمم 90 و وزنم 57/5 شده.خیلی خیلی اشتهام زیاد شده.هر چی می خورم سیر نمیشم.خدا کنه نفسمم چاق و چله بشه.الهی قربونت برم من جات تو دل مامانی خیلی تنگه عزیزم.این هفته هفته ی خیلی خیلی بدی بود.پویا یهویی تب خیلی شدید کرد و گیج شد و صدای مارو نمی شنید و نمی تونست چیزی بگه و سرش فقط کمی تکون می خورد و دستاش یه حالتی شده بود.خاله فاطمه و بابایی بردنش چندتا دکتر.این شهر لعنتی هم دکتر های خوبی نداره و هر کدوم ی چیزی می گفتن.روزی سه چهار بار حالش بد میشد و کلی گریه میکرد و داد میزد و روزی هفت هشت بار میبردیمش دکتر.خیلی وضعیت بدی بود.هممون کلی گریه کردیم یک هفته طول کشید تا حال پویا خوب شد.خدا جونم مواظب همه ی نی نی ها باش.پویا جونم کلی لا...
26 خرداد 1393

هفته بیست و چهارم

اندازه ی دور شکمم 88/5 و وزنم 56/5 شده. پسر ناز مامان جدیدا خیلی کم لگد میزنی و من اصلا متوجه نمیشم.خیلی نگرانتم نفسم. گل پسرم واست کلی وسیله خریدم.می خواستم تموم وسایلت رو قرمز بخرم ولی هر چی انتخاب میکردم اون رنگی که من می خواستم رو نداشت و همه چیزت زنگارنگ شد. ببخشید پسرم.اینجا تنوع خیلی کمه. خلاصه واست یه گهواره خرسی سبز با توپ های مشکی و طوسی و سبز و ست خواب زرد با قلب های قهوه ای و یه عالمه لباس و فینگ گیر و شیشه شیر و شیر دوش و جقجقه و . . . . . . .خریدم. مبارکت باشه عزیزم.همه ی وسایلات رو تو اتاقت چیدم و خیلی خوشگل شد. توی گهوارتم ی عروسک ناز گذاشتم.الهی قربونت برم کی بشه بیای و بزارمت توی گهوارت و کلی تکونت بدم. ...
26 خرداد 1393

هفته بیست و سه

خدا کنه این چند هفته آخر هم زودی بگذره تا بیای تو بغلم.فدات بشم من.خیلی دوست دارم بدونم چه شکلی هستی و وزنت چقدره و چشات و پوستت و موهات چ رنگیه.وای دیگه نمی تونم طاقت بیارم نفسم.بابایی هم مث من خیلی دوست داره این دوران زودی تموم بشه و تو بیای پیش ما.اندازه ی دور شکمم 86 و وزنم 56/5 پسر نازم تو این هفته کلی اذیت شدی آخه مهمون داشتیم و دوتا عمه ی مامان و دختر عمه مینا اومده بودن خونمون.خیلی خوش گذشت و منم از تنهایی درومدم.
25 خرداد 1393

هفته بیست و دوم

تا الان که همه چیز عالی بود و اصلا اذیت نشدم فقط جدیدا چند روزه که رونم خیلی درد میکنه و اصلا شبا نمیتونم بخوابم.اندازه دور شکمم 85 و وزنم 55 کیلو شده.پسر گلم عاشق لگدهاتم و وقتی بهم لگد میزنی ی دنیا عشق میکنم.عاشق شیر موزی و وقتی شیر موز میخورم کلی لگد بارونم میکنی.آریانای عزیزم منو ببخش که واست سیسمونیت رو نخریدم.آخه خیلی تنهام یکی هم نمیگه برم پیش زهرا تنهاس و کمکش کنم.از هر کسی هم چیزی میپرسم ی چیز میگه.یکی میگه اینو بخر یکی میگه اونو نخر یکی میگه الان نخر و . . . . .خلاصه موندم و نمیدونم چیکار کنم.تصمیم گرفتم به حرف کسی اهمیت ندم و واسه پسر نازم هر چی عشقم میکشه بخرم.دکتر که میرم تا صدای قلبت رو گوش بدم ماشالله همش وول میخوری ...
25 خرداد 1393