پیشرفت های بیست و سه ماهگی
پسر نازم خداروشکر داری دوساله میشی.خیلی زود گذشت عزیزم.دیگه کاملا حرف میزنی و همه چیز میفهمی.هواست به همه چیز و همه کس هست.مثلا ما داریم آروم حرف میزنی و تو داری بازی میکنی بعد یهو حرفامون رو بهمون میگی و میخندی.عاشق اتوبوس و قطار و موتوری.بیرون رفتن رو خیلی دوست داری.مخصوصا توی ماشین نشستن رو.آروم میشینی و بیرون رو نگاه میکنی.تا آقاجون پیاده میشه سریع میری پشت فرمون و رانندگی میکنی و اگه سوئیچ نباشه میگی سوئیچ نیست روشن نمیشه.چندبارم توی بغل آقاجون پشت فرمون رانندگی کردی و کلی ذوقیدی عزیزم.غذات رو قشنگ میخوری و جدیدا هم سس کچاب و پیتزا و کاپوچینو و شیر موز و پرتقال میخوری.قبلا اصلا نمیخوردی.شدید هم بستنی دوست داری و روزی دو سه تا می خوریکیک بینگو هم خیلی دوست داری و صبحا که از خواب پا میشی سریع میگی کیک و یه بینگو میخوری.واست که خرید میکنیم خیلی ذوق میکنی و با عشق لباسات رو میپوشی.اگه از لباس یا کفشی خوشت نیاد اصلا نمیپوشیش.همشم میگی کفش قرمز میخوام.بیشتر لباسات رو خودت انتخاب میکنی.فدات بشم من.خاله جون دماغش رو عمل کرده و همش میگی حا جون نفس چسب زده.خیلی پسر خوبی هستی ولی چندتا کارت خیلی بده.وقتی آقاجون خوابه به شدت میپری روش و آقاجون طفلی کلی میترسه و از خواب میپره.همشم میگی احمق بیشور.تو دهنت افتاده و هر کاری میکنم نگی نمیشه.وقتی میگی کلی خجالت میکشم.از گاو و نور نو هم به شدت میترسی.با گفتن نور نور الان میاد میخورت کلی میترسی و دیگه کار بد نمی کنی.(نور نور به لامپای خونه ها که شبا از پنجره دیده میشه میگیم.هههههههههه)