آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

سینما

با عزیز و خاله و پویا رفتیم خونه دختر خالم و با اونا رفتیم سینما تا شهر موشها رو ببینیم.فک میکردم آرمین اذیتم می کنه و یا تو سینما می خوابه ولی گل پسر مامان خیلی پسر خوبی بود و قشنگ نشست و فیلم رو دید و البته چون پاپ کرن واسش خریده بودم بیشتر بخاطر همون نشسته بود و می خورد و فیلم می دید و همین که پاپ کرنش تموم شد پا شد و هی راه میرفت.از یه قسمتهای فیلمم ترسیده بود و به صندلی میخکوب شده بود و تکون نمی خورد.خلاصه تجربه ی شیرینی واسه آرمین بود و کلی ذوق کرد و با آهنگهای فیلم رقصید. خونه ی دختر خالم(حلیمه).........لباست رو عزیز جون واست خریده نیلوفر(دختر دختر خالم)پویا جوووووووووونم و آرمین جووووووووووووونم ...
2 آبان 1393

عید غدیر مبارک

امروز به هرکوچه اذان باید گفت در وصف علی ز آسمان باید گفت چون عید امیر مومنین است تبریک به صاحب الزمان باید گفت عید غدیر خم مبارک باد این لباس عربیت رو مامانم از مکه واست آورده که امسال اندازت شد.به زور تنت کردم تا عکس بگیرم.همش میگفتی نمی پوشم .چرا اینقدر لباسم بلنده؟؟؟؟؟؟ اینقدر خالی بستم تا پوشیدی .گفتم مرد عنکبوتی هم مثل لباست داره بپوش تا مثل اون شی منم عکست رو بگیرم.(ببخشید بهت دروغ گفتم عزیز دلم) ...
28 مهر 1393

پسر شیطوووووووون

داشتم جلوی موهامو چتری کوتاه می کردم و آرمینم با دقت منو نگاه میکرد. بعد اینکه کارم تموم شد و قیچی رو گذاشتم سر جاش.آرمین سریع برش داشت و گفت منم می خوام موهامو مثل تو کنم. هزاربار اینو گفت و منم نزاشتم و قیچی رو ازش گرفتم. بهش کاغذ دادم و گفتم با قیچیت اینارو ببر موهاتو کوتاه نکنیااااااااااااااااا. ظهر که خوابید و رفتم بیدارش کنم داشتم نازش می کردم که دیدم کلی موهاش ریخت. یواشکی موهاشو کوتاه کرده بود.   ...
26 مهر 1393

عید قربان

من عاشق عید قربانم.خییییییلی حال میده.ما و دوتا عمه هام قرار بود عید قربان خونه ی ننه جون جمع بشیم که بنا به دلایلی نشد البته خودمونم زیاد راضی نبودیم. آقاجون گوسفند خرید و قرار شد خودمون قربونی کنیم.شب قبل عید قربان عمه پروانم اینا اومدن ویلا و شب پیشمون موندن و خوابیدن و صبحم رفتن خونه ننه جون. خیلی خوش گذشت و کلی حرف زدیم.آقاجون با کمک بابایی گوسفند رو آماده کردن و به شهادت رسوندن. خلاصه حساااااااااااااااابی کباب زدیم به بدن.خیلی خوشمزه بود و گل پسر مامانم حسابی کباب خورد. ببینم گوشش چجوریههههههه چش گوسفند بیچاره باز بود به زور می خواستی چششو ببندی. بفرمایید آرمین و پویا و پدر شوشو...
23 مهر 1393

کتاب

پسر نازم از سایت بخوان واست کلی کتاب خریدم. کتابهاش خیلی خوبن ولی وقتی باهات کار میکنم مسخره بازی درمیاری و جدی نیستی. بهت با مهربونی و آروم همه چیزو یاد میدم ولی موقع جواب دادن انگاری ازم میترسی. ی چیزو هزار بار بهت میگم تا یاد بگیری بعد که ازت می پرسم بلدی ولی الکی ی چیز دیگه میگی. نمیدونم چرا اینجوری میکنی. اگه سوالمو درست جواب بدی میگی دیدی چقدر قهرمانم کم نیار پسر خوشگلم.تو می تونی.خودت رو دست کم نگیر گلکم.تو زرنگی قهرمان مامان. بهت میگم گاوه شیر داره و علی کوچولو داره شیره گاو رو میدوشه تا بخوره. آرمین..چراااااااا؟؟؟؟ مامان..تا شیر رو بخوره قوی بشه آرمین..تو چی میدوشه؟؟؟؟ مامان..تو لیوان ...
8 مهر 1393

عکسنامه

پویا ماشینت رو گرفته و باهاش قهر کردی رفته بودیم شانزلیزه تا عزیز واسه عروسی هادی لباس بخره و پویارو نبرده بودیم و رفته بود مغازه پیش باباش.واسش با هیجان تعریف میکردی که کجا رفتیم و چکار کردیم و مترو سوار شدیم. داری میگی ی شتر خریده بودم چشاش اینجوری بود و خیلی بزرگ بود پسش دادم ماشین پلیس خریدم.(ای جاااااااااااانم پویا چه با حسرت نگات میکنه و به حرفات گوش میده) اینقدر واسه پویا خالی بستی و دلش رو سوزوندی چقدر دپرس شده گلم. این بلوز شورتتونم از تو مترو واستون خریدیم. جدیدا تا صدای آهنگ میاد سریع دستت رو مثل میکروفون میگیری جلو دهنت و می خونی. گندمک خیلی دوست داری ...
8 مهر 1393