آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

عکسنامه

مامان به قربوووووووووووونت عزیییییییییییزم گل پسرم بابایی کلی واسه این عکست می خنده و میگه انگاری آرمین رفته حرم و عکس گرفته.مثل عکس قدیمی ها. این پیتزا خانواده ی خیلی بزرگ رو هم یروز که دختر خالم و دخترش و مامانم و آبجیم اومده بودن خودم درست کردم.جای همه ی دوستان خالی.خیلی خوشمزه بود. ...
6 دی 1393

ما اومدیم

سلام عزیییییییییییییییزان این چند روز که نبودیم خونه ی بابام اینا بودیم.خیلی خوش گذشت.16 آذر هم تولد آبجی گلم بود. اینم غذاهای تولد فاطمه که مامان گلم درست کرده.منم کلی حسووووووووووووودی کردم. کیک تولد آبجی جونیم. این زله های خیلی ناااااازم کاره خودمه. این کلاه نازم مامان مهربووووووونم واسه گل پسرم بافته.اولین باره که مامانم چیزی می بافه. گل پسر مامان داره واسه خاله جونش احم می کنه این آقا غوله رو هم من کشیدم.مخصوص آرمین قهرمااااااااااانم.خیلی زشت و خنده داره.حق میدم بهش بخندین.هههههههه. ...
18 آذر 1393

یه پست خوشمزههههههه

سلام به آرمین خوشگلم و دوست جونیای خودم.این چند روز که نبودیم بیشتر خونه ی آقاجون اینا بودیم.چون بابایی چهارشنبه شیفت بود سه شنبه بابام اینا اومدن دنبالم و رفتیم خونشون.جمعه هم رفتیم هایپرسان و کلی خرید کردیم و بعدش بابام مارو رسوند خونمون.شنبه 8 آذر تولدم بود و غذا درست کردم و کیک خریدیم و مامانم اینا و آبجبم اینا اومدن خونمون. این زله تزریقی خوشگلم خودم درست کردم.خیلی ناز شده بود. هدیه ی مامانم و آبجیم شوشوی عزیزمم واسم گوشی ال جی جی تو خرید شیرینی نخودی که خودم درست کردم و حسن قالب زد. گل پسر شیطون من که حرف مامانش رو گوش نمیده آرمین بعد ی حموم داغ در حال تی وی دید...
11 آذر 1393

عکس

پارک زیر خونه ی مامانم اینا عزیز دلم خیلی خوشحالم که پسر به این شجاعی دارم.آفرین.آویزون شدی و اصلا نمی ترسی.ولی پویا خوشگلم می ترسید. بعد این شیطونی هاتون طبقه پایینی اومد و گفت آروم تر بازی کنین خیلی سر و صدا می کنین.منم آرمین رو گفتم که همسایه بخاطر تو اومده و داره دعوا می کنه.آرمین هم همش می گفت مامانم معذرت می خوام. کلاه جدید آرمین پسر مامان در حال نقاشی رنگ کردن.خیلی تمیز رنگ می کنی. اینم کلوچه یزدی های من تو فر.دیگه تصمیم دارم کیک نپزم.این آخرین کیکیه که پختم. لان 4 روزه شب و روز به کوب این حیوونات دستته.حتی می خوابی هم تو دستته.دیگه دستت سوراخ شده....
22 آبان 1393

سوتی مامان

امروز 22 آبان یهو به سرم زد گواش هارو ببرم تو حموم تا آرمین بازی گنه و نقاشی بکشه.دیدم گواش ها خشک شدن و رنگ روغن داریم.اینقدر هواسم به بازی و ذوق کردن آمین بود که اصلا حواسم نبود رنگ روغن سخت پاک میشه.خلاصه لباس های آرمین رو دراوردم و از رنگ آبی و قرمز و زرد یکمی ریختم کف حموم.شروع کردیم به نقاشی کشیدن.همه جامون رنگی شده بود.یهو رفتم دستم رو بشورم دیدم پاک نمی شه و هی بیشتر میشه.موندم. تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم.کف پاهامون و دستامون پر رنگ شده بود نمی تونستم بیام بیرون حموم ی چیز بیارم تا حموم رو تمیز کنم.خلاصه به ی بدبختی حموم رو تمیز کردم.هر چی می ساویدم بیشتر می شد.یجارو تمیز می کردم تا میرفتم یجای دیگه رو تمیز کنم میدیدم دوباره جایی ک...
22 آبان 1393

آرمین و پویا

جمعه که از شمال برگشتیم چون حسن شنبه شیفت بود من خونه مامانم اینا موندم و بابام شنبه من و آبجیم رو آورد خونمون.آرمین با پویا لج کرده بود و همش بهش گیر میداد و نمیزاشت با اسباب بازی هاش بازی کنه.یا دعوا می گرفتن یا همدیگرو میزدن.آرمین هم فقط واسه پویا طفلی قلدره پیش بقیه موشه.یکبار ی بچه یک ساله و نیمه اومد آرمین رو زد و آرمین هم هیچکاری نکرد و زد زیر گریه.اون موقع دلم می خواست آرمینم اون بچه رو میزد. یه وقتایی حال میده بچه ها باهم میجنگن. از مامانایی که به بچه هاشون هیچی نمی گن و بچه هاشون بقیه رو اذیت می کنن حرصم میگیره.ههههههه.آوازه ی قلدری آرمین همه جا پیچیده و همه وقتی آرمین رو می بینن میگن این آرمینه؟؟؟اینقدر همه ازش گفتن دلمون م...
20 آبان 1393